کد مطلب:301521 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:148

داستان سقیفه بنی ساعده


ابومحمد از عمرو بن ابی القمدام از پدرش از جدش روایت كند كه هیچ گاه به مانند دو روز بر علی علیه السلام سخت تر نگذشت روز اول، روزی بود كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رفت و روز دوم روز سقیفه بنی ساعده بوده كه من در سمت راست ابوبكر نشسته بودم و مردم با او بیعت می كردند، عمر به او گفت: تا علی با تو بیعت نكند كاری از تو ساخته نیست، كسی را به دنبال او بفرست تا بیاید و با تو بیعت كند، وی قنفذ را دنبال آن حضرت فرستاد، قنفذ رفته و به حضرت گفت: خلیفه رسول خدا را اجابت كن، علی علیه السلام فرمود: چه زود و شتابان شما بر رسول خدا دروغ بستید، رسول خدا هیچ كس غیر از مرا به جانشینی خود نگذاشت، قنفذ برگشته و سخنان را به ابوبكر گفت، ابوبكر گفت: برو به او بگو ابوبكر تو را فرامی خواند و می گوید بیا و بیعت كن، تو هم مانند دیگر مسلمانان هستی، علی علیه السلام فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم به من دستور داد كه بعد از او از خانه بیرون نیایم تا اینكه قرآن را جمع آوری كنم زیرا


بر پوست درخت خرما و شانه شتر نوشته شده است، قنفذ سخنان حضرت را به ابوبكر منتقل كرد، عمر به ابوبكر گفت برخیز تا نزد این مرد برویم ابوبكر و عمر و عثمان و خالد بن ولید، مغیره بن شعبه، ابوعبیده بن جراح و سالم مولی ابی حذیفه از جا برخاسته و من نیز به همراه آنان به راه افتادم، فاطمه گمان می كرد كه هیچ كس بدون اجازه او وارد خانه اش نخواهد شد در خانه را بست و زنجیر در را انداخت، وقتی به در خانه رسیدند عمر با پای خود در خانه را كوبید و در را شكست- در از لیف خرما بود- بر علی وارد شده یقه او را گرفته و از خانه بیرون آوردند.

فاطمه از خانه بیرون آمده و گفت: ای ابوبكر و عمر می خواهید مرا بیوه كنید و شوهرم را بكشید، به خدا سوگند اگر از او دست برندارید موهایم را پریشان، گریبانم را چاك و كنار قبر پدرم رفت و نزد پروردگارم ناله می زنم، از منزل بیرون شده دست حسن و حسین علیهماالسلام را گرفته و روی به قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نهاد علی علیه السلام به سلمان فرمود: ای سلمان دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را دریاب كه می بینم اركان و دو پهلوی شهر مدینه از یكدیگر گسیخته می شود، به خدا سوگند اگر نفرین كند مردم مدینه مهلتی نخواهند داشت و همگی نابود خواهند شد، سلمان خود را به آن حضرت رسانیده و گفت: ای دختر حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم خداوند پدرت را به عنوان رحمت مبعوث فرمود، از این كار منصرف شو، فرمود: ای سلمان دیگر صبری برایم نمانده مرا به حال خود واگذار تا بر كنار قبر پدرم بروم و در آنجا نزد پروردگارم ناله و فریاد كنم، سلمان گفت: مرا علی نزد تو فرستاده و دستور داده كه به خانه برگردی، حضرت فرمود: هم اكنون گوش داده و از او اطاعت می كنم، حضرت از منزل بیرون آمد و آنان نیز علی را دست بسته از خانه بیرون بردند. راوی گوید: زبیر در حالی كه شمشیرش از غلاف بیرون آورده بود روی به جمعیت كرده و گفت: ای گروه بنی هاشم آیا با علی بدینگونه رفتار می شود و شما زنده هستید؟! و با شمشیر بر عمر حمله ور شد خالد بن ولید از پشت سر سنگی بر او زد شمشیر از دستش افتاد، عمر


آن را برداشته و به سنگی زده و آن را شكست، علی علیه السلام از جلو قبر رسول خدا گذشته و گفت: «ای برادر، مردم مرا ضعیف و ناتوان نموده و نزدیك بود مرا بكشند» [1] علی را به سقیفه و به جایگاه ابوبكر آورده، عمر به آن حضرت روی كرده و گفت بیعت كن،حضرت فرمود: ار بیعت نكنم چه می شود؟ گفت: در آن صورت به خدا سوگند گردنت را می زنیم، حضرت فرمود: بنابراین من كه بنده خدا و برادر رسول اویم كشته خواهم شد، عمر گفت: بنده مقتول خدا آری، و اما برادر رسول خدا نه، تا اینكه مطلب را سه بار تكرار فرمود و همان پاسخ را شنید، عباس جلو آمده و گفت: ای ابوبكر با برارد زاده ام مدارا كن، بر عهده من كه او بیعت خواهد كرد، بعد دست حضرت را گرفته و به دست ابوبكر كشید و آنان دست از حضرت برداشته و حضرت با حالت خشم و غضب سر به سوی آسمان نموده و گفت: خداوند تو می دانی كه پیامبر امی به من فرمود: اگر بیست نفر با تو همراهی كردند با آنان درگیر شو،كه این همان فرمایش تو در كتابت می باشد كه فرموده ای: «اگر بیست نفر از شما صابر و پایدار باشند بر دویست نفر پیروز خواهند شد» [2] ، خداوند اینان بیست نفر نشدند، این مطلب را سه بار تكرار كرد و بعد به خانه رفت. [3] .

34- «امالی صدوق» از علوی، از فرازی، از محمد بن حسین زیات، از سلیمان بن حفص مروزی، از ابن طریف، از ابن نباته روایت كند كه گوید: از امیرالمومنین درباره علت دفن شبانه حضرت زهرا سوال شد؟ فرمود: آن حضرت از عده ای كه بر آنان خشمناك بود خوشش نمی آمد كه بر جنازه اش حاضر شوند و بر او نماز بخواند و همچنین بر كسانی كه آنان را پذیرفته و حكومتشان را قبول دارند حرام است كه بر هیچ یك از فرزندان آن حضرت


نماز بخوانند. [4] .

35- «امالی شیخ طوسی» مفید از محمد بن احمد منصوری، از سلمان بن سهل، از عیسی بن اسحاق قرشی، از محمدان بن علی خفاف، از ابن حمید، از ثمالی، از حضرت باقر علیه السلام، از پدرش امام سجاد علیه السلام، از محمد بن عمار بن یاسر، از پدرش، روایت كند كه گفت: هنگامی كه حضرت فاطمه علیهاالسلام به همان بیماری مبتلا شد كه بر اثر آن فوت كرد و حال او كم كم سنگین تر شد، عباس به عبدالمطلب به عیادت آن حضرت آمد، به او گفته شد كه حال حضرت خوب نیست و كسی را به عیادت نمی پذیرد، او به خانه خود برگشت و به علی علیه السلام پیغام فرستاد كه ای برادرزاده، عمویت سلام می رساند و می گوید: از بیماری و اندوه فاطمه بحیبه رسول خدا و نور چشم او و من، چنان غم و اندوه بر من وارد شده كه مرا درهم شكسته و چنین می پندارم كه وی نخستین كسی باشد كه به آن حضرت بپیوندد و آن حضرت او را برای نزدیكی و قرب جوار به پروردگار برگزیده است، اگر خواست چنین اتفاقی بیفتد- فدایت شوم- مهاجران و انصار را جمع كن تا با حضور و نماز بر جنازه او به اجر و پاداش برسند، علاوه بر این كه در این كار زینت دین است.

علی علیه السلام به فرستاده او در حالی كه من آنجا بودم فرمود: به عمویم سلام برسان و بگو، نكند كه من از دلسوزی و تحیت و سلام تو محروم شوم، مشورت و نظر تو را فهمیدم، رای و نظریه تو فضیلت و بهره خود را دارد. فاطمه علیهاالسلام دختر رسول خدا همیشه مظلوم و ستمدیده و از حقش محروم و از میراثش ممنوع و وصیت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در مورد او انجام نشد و حق او و حق خداوند مراعات نگردید، و خداوند برای حاكمیت و انتقام از ستمگران كافی و بسنده است، و من ای عموجان از تو می خواهم كه از این تذكری كه به من داده ای صرف نظر كنی، چون خود او به من وصیت كرده است كه او را پنهان و مخفیانه دفن كنم.


راوی گوید: هنگامی كه فرستاده عباس نزد او آمد و گفتار امیرالمومنین را به او ابلاغ كرد، گفت، خداوند برادرزاده ام را بیامرزد كه او آمرزیده شده است، رای و اندیشه برادرزاده ام را ایرادی نیست، برای فرزندان و خاندان عبدالمطلب فرزندی كه بركت بیشتری از او داشته باشد غیر از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم متولد نشده است، همانا علی همیشه به هر كار خوب و بزرگواری پیشگام بود و به هر فضیلتی از دیگران اعلم و داناتر و در هر كار دشوار و سختی شجاعتر و در یاری دین حنیف در جهاد و پیكار از دیگران سر سختتر بوده و او نخستین كسی است كه به خدا و رسولش ایمان آورد.

36- علامه سید محسن امین رضوان الله علیه گوید: فاطمه زهرا علیهاالسلام بعد از رحلت پدر بزرگوارش همیشه غمناك و افسرده، محزون و پژمرده و گریان بود، بعد از بیماری سختی كه مبتلا شد، این بیماری چهل شب طول كشید تا اینكه دیده از جهان فروبست، هنگامی كه در خود احساس رحلت و فوت نمود، ام ایمن و اسماء بنت عمیس را صدا زده و دنبال حضرت علی علیه السلام فرستاد و به آن حضرت گفت: ای پسر عمو، من خود را در حال فوت و رحلت می بینم و این بیماری را موجب پیوستن به پدرم رسول خدا می دانم و هر لحظه منتظر فرارسیدن مرگم می باشم، آن چه را كه در دل دارم به تو سفارش و وصیت می كنم، حضرت فرمود: ای دختر رسول خدا هر چه می خواهی وصیت كن، حضرت كنار بستر او نزدیك سرش نشست و افرادی را كه در خانه بودند بیرون كرد و خانه خلوت شد و سپس فرمود: ای پسر عمو هیچ گاه از من دروغ و خیانتی ندیده و یاد نداری و از روزی كه همسر تو گشتم با تو مخالفتی نكرده ام، حضرت فرمود: «معاذ الله» تو با خدا آشناتر، نیكوكارتر، و پرهیزگارتر و گرامی تر و خدا ترس تر از آنی كه بخواهم با مخالفت با خود تو را نكوهش كنم، جدائی و فقدان تو بر من دشوار است ولی چه كنم كه چاره ای ندارم، به خدا سوگند كه مصیبت رسول خدا بر من تجدید شد، وفات و درگذشت تو بس بزرگ است «انا لله و انا الیه راجعون» از این مصیبت دردناك و تلخ و اندوهناك، به خدا سوگند كه این مصیبت را تسلائی نیست و


این كمبود را جانشینی وجود ندارد.

بعد، مدتی هر دو گریستند، علی علیه السلام سر آن حضرت را به سینه چسبانید و سپس گفت به هر چه می خواهی وصیت كن كه بدان عمل خواهم كرد و هر دستوری كه به من بدهی اجراء خواهم نمود، خواسته تو را بر كار خود ترجیح خواهم داد سپس فرمود: خداوند به تو از من پاداش خیر عنایت كند ای پسر عمو، نخستین وصیت من آنست كه بعد از من با دختر خواهرم «امامه» ازدواج كنی، او برای فرزندانم مثل من خواهد بود، مردان را چاره ای جز اینكه زن داشته باشند نیست به همین جهت از امیرالمومنین علیه السلام نقل شده كه فرمود: چهار چیز است كه راهی برای جدائی از آنها نیست و از آن جمله «امامه» را شمرده و فرمود كه به این مطلب حضرت فاطمه وصیت كرده است.

بعد فرمود: ای پسر عمو، به تو وصیت می كنم كه برایم تابوتی بساز، من دیدم كه فرشتگان شكل آن را ترسیم كرده اند، حضرت فرمود: به چه شكلی بود؟ آن را توصیف كرد، و حضرت هم برایش تهیه كرد.

سپس فرمود: تو را وصیت می كنم كه هیچ یك از این اشخاصی كه بر من ستم كردند بر جنازه من حاضر نشوند و نگذار كه یكی از اینان بر من نماز بخوانند، و شبانه در آن هنگام كه دیده ها به خواب رفت و چشم ها بسته شد مرا دفن كن. و بعد دیده از جهان فروبست و جان به جان آفرین تسلیم كرد، درود خداوند بر او پدر و شوهر و فرزندانش باد.

مدینه یك پارچه فریاد و ضجه شد، زنان بنی هاشم در خانه حضرت جمع شده و چنان شیون و ناله شان بلند شد كه شهر می خواست از فریادشان به لرزه درآید، و آنان گفتند: ای بانوی ما، دختر رسول خدا، مردم به سان یال گردن اسب كه اطراف آن را گرفته، پیرامون علی علیه السلام حلقه زدند، حضرت در حالی كه حسنین را پیش روی خود نشانیده و آنان می گریستند و مردم از گریه شان به گریه درآمده بودند در خانه نشسته بود. ام كلثوم در حالی كه چادر بر سر انداخته و دامن و چادرش به زمین كشیده می شد از اطاق بیرون آمده و صدا می زد: ای رسول خدا، هم اكنون به راستی ما تو را از دست دادیم


و دیداری بعد از آن هیچ گاه نخواهد بود. [5] .

مردم جمع شدند، همگی كلمه استرجاع بر زبان داشتند و منتظر خروج جنازه بودند تا بر آن نماز بخوانند، ابوذر از خانه برون آمده و گفت، برگردید، تشیع جنازه دختر رسول خدا امشب به تاخیر افتاد.

مردم برخاسته و رفتند، بعد از آنكه چشمها آرام گرفت پاسی از شب سپری شد علی و حسنین و عمار و مقداد و عقیل و زبیر و ابوذر و سلمان و بریده و گروهی دیگر از بنی هاشم و خواص آنان جنازه را از خانه برون آورده و بر آن نماز خوانده و در دل شب آن را دفن كردند و علی علیه السلام در كنار قبر، صورت قبرهای دیگری را تا حدود هفت قبر ساخت تا در آن میان قبر آن حضرت مشخص نباشد، و بعضی گفته اند قبر آن حضرت را با خاك یكسان كرد تا معلوم نباشد.

و روایت شده كه امیرالمومنین بعد از دفن حضرت زهراء از جا برخاسته و روی به قبر رسول خدا كرده و گفت: سلام بر تو ای رسول خدا از من و از دختر و زائر تو كه به همسایگی تو فرود آمد و زیر بقعه تو در خاك خوابید و خداوند سریع پیوستن به تو را برایش خواست، ای رسول خدا صبر و بردباریم در فراق دختر محبوب تو اندك گشته و تحمل فراق او باریم سخت و دشوار شده، تنها چیزی كه موجب دلداری و تسلای ما است همانست كه این مصیبت به مصیبت بزرگ جدائی تو پیوسته بزرگتر از آن دیده ایم، كه من خود تو را در لحد گذارده و جان تو بین سینه و گلوگاهم فروریخت آری در كتاب خدا گواراترین راه پذیرفتن آمده است، «انا لله و انا الیه راجعون»

امانت بازگردانیده، رهن و گرو باز پس گرفته [6] و زهراء از چنگ من


ربوده شد، ای رسول خدا زمین سرسبز و نیلگون برایم زشت و نازیبا است، اندوهم جاودانه و شبم بی پایان است و خواب به چشمانم نخواهد رفت تا آن زمان كه خداوند برایم همان خانه ای را برگزیند كه تو در آن جای گرفته ای، جراحتی دردناك و اندوهی هیجان زا است چه شتابان بین ما جدائی افتاد، به خدا شكوه می كنم، دخترت به زودی به تو خبر خواهد داد كه چگونه امت تو دست به دست هم داده ناخنها تیز كرده كه او را له كنند و بكوبند، او را سوال پیچ كن و اوضاع را از او جویا شو كه چه بسیار سوز درونی در سنیه دارد كه زمینه ای برای بازگو كردنش نیافته و نتوانسته شكایت دل آشكار كند و شاید بگوید، و خداوند داوری خواهد فرمود كه بهترین داوران است.

برای آخرین بار به شما سلام می كنم، سلامی نه از روی ناراحتی و خستگی، اگر از اینجا برگردم و به خانه روم نه بخاطر آن است كه خسته شده ام و اگر هم در اینجا بار انداخته و بایستم نه بدان جهت است كه نسبت به وعده خداوند به پایداران و صابران بد گمانم ای وای ای وای، صبر و بردباری زیباتر و بارورتر است، اگر چیرگی زورمندان نبود همینجا را پایگاه خود قرار می دادم و نزد تو می ایستادم و بر سر كویت اعتكاف می كردم و همچون زن بچه مرده فریاد و شیون سر می دادم، در پیشگاه خداوند و پیش روی او دخترت به طور پنهانی دفن می شود و حقش پایمال و ارثش بازداشته می شود با اینكه چندان زمانی هم نگذشته و هنوز یا تو از خاطره ها محو نشده، ای رسول خدا شكایت و گلایه به خداوند است و بهترین دلداری و تسلا در وجود خود تو است درود و رضوان خدا بر تو و بر او باد. [7] .

و بعد از آنكه امیرالمومنین علیه السلام حضرت زهراء را به خاك سپرد بر سر قبرش ایستاده و چنین سرود:




لكل اجتماع من خلیلین فرقه

و كل الذی دون الفراق قلیل


برای هر گرد هم آمدن از دو دوست جدائی است و اجتماع بدون جدائی اندك است.


و ان افتقادی فاطما بعد احمد

دلیل علی ان لایدوم خلیل [8] .


از دست دادن من فاطمه را بعد از احمد صلی الله علیه و آله و سلم دلیل بر آنست كه دوستی ها دوام ندارد.

37- ابن ابی الحدید در ضم نقل تاریخ و سرگذشت مهاجرت زینب دختر رسول خدا از مكه به مدینه گوید: محمد بن اسحاق گوید: كنانه بن ربیع شتری برایش فرستاد و سوار شد، وی تیر و كمانش را گرفته و روز روشن مهار شتر او را گرفته در حالی كه آن حضرت در كجاوه ای نشسته بود او را از وسط شهر حركت داد، مردان و زنان قریش از این قضیه خبردار شده با یكدیگر گفتگو كرده و اظهار داشتند كه این درست نیست كه دختر محمد بدینگونه از جلو چشم ما بیرون رود ما هیچ عكس العملی نداشته باشیم با سرعت او را تعقیب كرده و در ذی طوی خود را به او رساندند، نخستین كسی كه خود را به او رسانید هبار بن اسود بن عبدالمطلب بن اسد بن عبدالعزی بن قصی به همراهی نفاع بن عبدالقیس فهری بود هبار با نیزه به كجاوه او حمله ور شد و آن حضرت كه حامله بود سخت ترسید و بر اثر ترس خون دید و بعد از بازگشت كودك خود را سقط كرد بدین جهت در فتح مكه رسول خدا خون هبار بن اسود را مباح كرد.

سپس ابن ابی الحدید گوید این خبر را نیز بر نقیب ابی جعفر رحمه الله قرائت كردم و گفت: در صورتی كه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خون هبار بن اسود را به خاطر ترساندن زینب كه موجب سقط جنین او شد مباح كرد، بدیهی است كه اگر رسول خدا زنده می بود خون كسانی را كه فاطمه را ترسانیده و موجب سقط


جنین او شدند مباح می كرد.

به او گفتم: آیا از قول تو سخن كسانی را كه گویند «فاطمه ترسانیده شد و جنین خود را سقط كرد» نقل بكنم؟

گفت: نه از قول من اثبات و نفی آن را نقل نكن، من در این مورد متوقف هستم زیرا اخبارش در نزد من متناقض است. [9] .

38- فاطمه علیهاالسلام به اسماء بنت عمیس فرمود: چه كنم در حالی كه فقط استخوانی شده و پوست بر استخوان خشكیده است «صرت كالخیال»؟ [10] .

39- در جای دیگر فرمود: چگونه من برداشته و و حمل شوم كه همچون خیال و وهم گشته و پوست بر استخوانم خشكیده است. [11] .

40- استاد ابوعلم گوید: در روایتی آمده كه علی علیه السلام برای آن حضرت خانه ای در بقیع ساخت كه «بیت الاحزان» نامیده می شد، آن خانه تا زمان ما باقی مانده كه جایگاهی است معروف به مسجد فاطمه در جهت قبّه حرم حسن و عباس، و ابن جبیر به همین مطلب اشاره كرده كه می گوید، پشت سر قبه عبّاسیّه خانه حضرت فاطمه دختر رسول خدا است معروف به بیت الاحزان میباشد، گفته می شود: این همان خانه ایست كه حضرت بعد از وفات پدرش در آنجا ساكن، و ماتم سرای او بود و پیوسته در حال غم و اندوه بسر می برد. [12] .

41- در جای دیگر گوید: حضرت زهرا علیهاالسلام هفتاد و پنج روز بعد از رحلت رسول خدا زندگی كرد، و از حضرت صادق علیه السلام روایت شده یكصد و هفتاد و پنج روز، هیچ گاه شادان و خندان دیده نشد، در هر هفته دوبار روزهای دوشنبه و پنجشنبه بر سر مزار شهیدان حاضر می شد و می گفت: در اینجا رسول خدا بود و در آن جا مشركان، در روایتی دیگر از حضرت صادق نقل شده كه حضرت در آن جا نماز می خواند و دعا می كرد تا اینكه از دنیا رفت.


و از حضرت باقر علیه السلام روایت شده كه از روز رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هیچ گاه فاطمه علیهاالسلام خندان دیده نشد تا اینكه دیده از جهان فروبست و در «السیره النبویه» آمده كه آن حضرت بعد از پدرش شش ماه زنده بود و در این مدت هیچ گاه خنده نكرد. [13] .

42- در جای دیگر گوید: به شدت محزون و غمگین شد به طوری كه سلامتش به خطر افتاد، نخستین باری كه بعد از رحلت پدر تبسم كرد به هنگامی بود كه بر بستر مرگ افتاده و جامه های مرگ را پوشیده بود چشمش كه به تابوت خود افتاد بر روی اسماء بنت عمیس لبخندی زده و گفت: بپوشانید مرا كه خدا شما را بپوشاند، تنها همین لحظه بود كه حضرت بعد از رحلت رسول خدا تبسم فرمود. [14] .


[1] الاعراف، 150/ يا بن ام ان القوم استضعفوني كادوا ان يقتلونني. (اين جمله اي است كه هارون برادر موسي به آن حضرت گفت).

[2] الانفال / 65 «فان يكن منكم عشرون صابرون يغلبوا ماتين».

[3] شيخ مفيد، الاختصاص / 184- 187 ط مكتبه الصدوق.

[4] بحراني، عوالم العلوم، 11/ 284.

[5] يعني در دنيا، ديگر ديداري نيست والا در قيامت پيروان و شيعيان آن حضرت اطراف آن حضرت خواهند بود تا چه رسد به خانواده و فرزندانش.

[6] ابن ابي الحديد گويد: مقصود از وديعه و گرو حضرت زهراء است گويا آن حضرت به جاي ديدار رسول خدا همانگونه كه هر وديعه اي عوض و جايگزين چيزي است كه در مقابل آن گرفته شده است. «شرح نهج البلاغه 10/ 269»

[7] علامه خوئي در ذيل اين خطبه در كلمه «تظافر» گويد تظافر از ماده ظفر است به معناي پيروز شدن كه گويا آنان با وجود رسول خدا نمي توانستند بر آن حضرت پيروز شوند و بعد از رحلت به مقصود خود رسيدند و يا از ظفر به معناي ناخن است كه مانند ناخن بند كردن باز و عقاب در صيد خود است كه با اين عمل طعمه خود را درهم مي شكند و له مي كند و از بين مي برد و مي كشد. (ج 3/ 14).

[8] «المجالس السنيه في مناقب و مصائب القره النبويه» تاليف سيدمحسن امين 2/ 123.

[9] شرح نهج البلاغه، 14/ 193.

[10] مستدرك الوسائل ج 1/ 13.

[11] مستدرك الوسائل ج 1/ 13.

[12] اهل البيت «توفيق ابوعلم». 167- 165- 163.

[13] اهل البيت «توفيق ابوعلم». 167- 165- 163.

[14] اهل البيت «توفيق ابوعلم»، / 176- 165- 163.